نوعی چاشنی اشتهاآور و ترش مزه که از پروراندن انواع سبزی و میوه، از قبیل بادنجان، خیار، سیر، پیاز، موسیر و امثال آن ها در سرکه تهیه می کنند، از چهار طعم اصلی مانند طعم سرکه، کنایه از بدخلقی
نوعی چاشنی اشتهاآور و ترش مزه که از پروراندن انواع سبزی و میوه، از قبیل بادنجان، خیار، سیر، پیاز، موسیر و امثال آن ها در سرکه تهیه می کنند، از چهار طعم اصلی مانندِ طعم سرکه، کنایه از بدخلقی
در پس. در عقب. (آنندراج). در دنبال. در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عقر، در پی شکارافتادن. (از منتهی الارب) ، پیاپی: متکاوس، در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب (در فن عروض). اقتصاص، اقصاص، در پی قصاص شدن. تعجس، در پی کاری شدن. تقفیه، در پی فرستادن. (از منتهی الارب). - در پی داشتن، اتباع. اعقاب. اقفا. تتبیع. تعقیب. - در پی رفتن، تقضض. تقفی. قت ّ. (از منتهی الارب). - در پی کردن، تعاقب کردن. از پس کسی رفتن. (ناظم الاطباء). تعقیب. عقاب. معاقبه. (از منتهی الارب). - در پی کننده،عقیب. معاقب. (از منتهی الارب) ، لازم. مهم. (ناظم الاطباء)
در پس. در عقب. (آنندراج). در دنبال. در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عَقر، در پی شکارافتادن. (از منتهی الارب) ، پیاپی: متکاوس، در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب (در فن عروض). اقتصاص، اقصاص، در پی قصاص شدن. تعجس، در پی کاری شدن. تقفیه، در پی فرستادن. (از منتهی الارب). - در پی داشتن، اتباع. اعقاب. اقفا. تتبیع. تعقیب. - در پی رفتن، تقضض. تقفی. قَت ّ. (از منتهی الارب). - در پی کردن، تعاقب کردن. از پس کسی رفتن. (ناظم الاطباء). تعقیب. عقاب. معاقبه. (از منتهی الارب). - در پی کننده،عقیب. معاقب. (از منتهی الارب) ، لازم. مهم. (ناظم الاطباء)
هویدا. پیدا. آشکار. انگشت نما. (آنندراج). علم. مشهور. - درفشی شدن، مشهور شدن. آوازه شدن: همانا شنیدند گردن کشان درفشی شد اندر جهان این نشان. فردوسی. نگه کن که این نامه تا جاودان درفشی شود بر سر بخردان. فردوسی. - ، به بدی شهره شدن، انگشت نما گشتن: زبان برگشایند بر من مهان درفشی شوم در میان جهان. فردوسی. - درفشی کردن، مشهور کردن. انگشت نما کردن. به بدی مشهور کردن. خود را به بدی مشهور کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گفتار گرسیوز بدنهان درفشی مکن خویشتن در جهان. فردوسی
هویدا. پیدا. آشکار. انگشت نما. (آنندراج). عَلَم. مشهور. - درفشی شدن، مشهور شدن. آوازه شدن: همانا شنیدند گردن کشان درفشی شد اندر جهان این نشان. فردوسی. نگه کن که این نامه تا جاودان درفشی شود بر سر بخردان. فردوسی. - ، به بدی شهره شدن، انگشت نما گشتن: زبان برگشایند بر من مهان درفشی شوم در میان جهان. فردوسی. - درفشی کردن، مشهور کردن. انگشت نما کردن. به بدی مشهور کردن. خود را به بدی مشهور کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گفتار گرسیوز بدنهان درفشی مکن خویشتن در جهان. فردوسی
کیفیت چیز ترش حموضت، کلیه مواد غذایی که مزه ترش دارند و مقداری از اسید های مختلف در ترکیبشان وجود دارد. ترشیها را بعنوان چاشنی غذا بکار میبرند، اسید، جمع ترشیها. ترشیجات
کیفیت چیز ترش حموضت، کلیه مواد غذایی که مزه ترش دارند و مقداری از اسید های مختلف در ترکیبشان وجود دارد. ترشیها را بعنوان چاشنی غذا بکار میبرند، اسید، جمع ترشیها. ترشیجات
کلیه مواد غذایی که مزه ترش دارند و مقداری از اسیدهای مختلف در ترکیبشان وجود دارد، ترشی ها را به عنوان چاشنی غذا به کار می برند ترشی انداختن: کنایه از بلا استفاده و عاطل گذاشتن
کلیه مواد غذایی که مزه ترش دارند و مقداری از اسیدهای مختلف در ترکیبشان وجود دارد، ترشی ها را به عنوان چاشنی غذا به کار می برند ترشی انداختن: کنایه از بلا استفاده و عاطل گذاشتن