جدول جو
جدول جو

معنی دتر شی - جستجوی لغت در جدول جو

دتر شی
شوهر دختر داماد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در پی
تصویر در پی
درعقب، در دنبال، در پس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
نوعی چاشنی اشتهاآور و ترش مزه که از پروراندن انواع سبزی و میوه، از قبیل بادنجان، خیار، سیر، پیاز، موسیر و امثال آن ها در سرکه تهیه می کنند، از چهار طعم اصلی مانند طعم سرکه، کنایه از بدخلقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درفشی
تصویر درفشی
آشکار
درفشی کردن: کنایه از به خوبی یا بدی شهرت پیدا کردن، برای مثال به گفتار کرسیوز بدنهان / درفشی مکن خویشتن در جهان (فردوسی - ۲/۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ پَ / پِ)
در پس. در عقب. (آنندراج). در دنبال. در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عقر، در پی شکارافتادن. (از منتهی الارب) ، پیاپی: متکاوس، در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب (در فن عروض). اقتصاص، اقصاص، در پی قصاص شدن. تعجس، در پی کاری شدن. تقفیه، در پی فرستادن. (از منتهی الارب).
- در پی داشتن، اتباع. اعقاب. اقفا. تتبیع. تعقیب.
- در پی رفتن، تقضض. تقفی. قت ّ. (از منتهی الارب).
- در پی کردن، تعاقب کردن. از پس کسی رفتن. (ناظم الاطباء). تعقیب. عقاب. معاقبه. (از منتهی الارب).
- در پی کننده،عقیب. معاقب. (از منتهی الارب) ، لازم. مهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
ده کوچکی است از بلوک آلیان دهستان ماسولۀ بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 12 هزارگزی باختر فومن بین کمادول و ماکلوان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
هویدا. پیدا. آشکار. انگشت نما. (آنندراج). علم. مشهور.
- درفشی شدن، مشهور شدن. آوازه شدن:
همانا شنیدند گردن کشان
درفشی شد اندر جهان این نشان.
فردوسی.
نگه کن که این نامه تا جاودان
درفشی شود بر سر بخردان.
فردوسی.
- ، به بدی شهره شدن، انگشت نما گشتن:
زبان برگشایند بر من مهان
درفشی شوم در میان جهان.
فردوسی.
- درفشی کردن، مشهور کردن. انگشت نما کردن. به بدی مشهور کردن. خود را به بدی مشهور کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
به گفتار گرسیوز بدنهان
درفشی مکن خویشتن در جهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
منسوب به درمشان. (یادداشت مرحوم دهخدا از حدود العالم). رجوع به درمشان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شی)
نرمی نماینده. (آنندراج). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ شَ)
همان دیر تل عزاز است و عزازشهر زیبائی از توابع حلب میباشد فاصله بین این شهرو حلب در حدود 5 فرسخ میباشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ریشی دل. حالت و چگونگی دلریش. رنجوری و درماندگی. (ناظم الاطباء). رجوع به دلریش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اترشی
تصویر اترشی
ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشی
تصویر درشی
نوعی خیار باریک و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفشی
تصویر درفشی
هویدا، پیدا، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
کیفیت چیز ترش حموضت، کلیه مواد غذایی که مزه ترش دارند و مقداری از اسید های مختلف در ترکیبشان وجود دارد. ترشیها را بعنوان چاشنی غذا بکار میبرند، اسید، جمع ترشیها. ترشیجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتریشی
تصویر اتریشی
منسوب به اتریش از مردم اتریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پی
تصویر در پی
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترشی
تصویر اترشی
((اُ رُ))
ترشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درفشی
تصویر درفشی
((دِ رَ))
رسوا، انگشت نما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
((تُ))
کلیه مواد غذایی که مزه ترش دارند و مقداری از اسیدهای مختلف در ترکیبشان وجود دارد، ترشی ها را به عنوان چاشنی غذا به کار می برند
ترشی انداختن: کنایه از بلا استفاده و عاطل گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درکشی
تصویر درکشی
جلب توجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در پی
تصویر در پی
متعاقب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
Sourness, Tartness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ناپدری، شوهر مادر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوه ی دختری
فرهنگ گویش مازندرانی
درختی، دارد، درخت به
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که در بالا رفتن از درخت مهارت دارد، بالا رونده از درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
кислота , кислотность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
Säure
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
кислотність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
kwasowość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
酸味
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
acidez
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
acidità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترشی
تصویر ترشی
acidez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی